داستان زندگی افراد دغدغهمندی که جوانیشان مصادف شد با انقلاب و بعد هم جنگ، قصه نسبتا سرراستی دارد، مسیر زندگی غالبشان با حضور در جبهه آغاز میشد و اگر به شهادت ختم نشده بود، احتمالا بعد از جنگ هم در یکی از سازمانهای مشابه امتداد پیدا میکرد.
اما الان وقتی به دور و بر خودمان نگاه کنیم، چنین مسیر مشترکی برای همنسلانمان دیده نمیشود.
اگر جوانهای آن زمان الان جای ما بودند، دغدغه مشترکی که مثل جنگ زندگیشان را پر میکرد چه بود؟ همان راه ورود به نیروهای مسلح؟ کسب درجات عالی تحصیلی؟ جذب شدن در ادارات دولتی و تلاش برای اصلاح آنها؟ کارآفرینی؟ مسیر عرفان شخصی و جامعهگریزی؟ کمک به فقرا؟ فعالیت سیاسی و اجتماعی؟
یا شاید ترکیبی از اینها؛ یا شاید هر یک از اینها … و یا شاید اصلا الان دیگر چنان دغدغه واحد و بزرگی که بتواند و باید زندگی انسان را پر کند، معنی و وجود نداشته باشد.در هر صورت، پاسخ هر چه که باشد، یک چیز واضح است و آن اینکه چقدر شرایط زمانی و مکانی که فرد در آن هست میتواند در مسیر زندگیاش تعیینکننده باشد … .
[این دغدغهای بود که در گوگل+ گذاشته بودم و پس از بحثهای خوبی که روی آن شکل گرفت، نهایتا کامنت زیر را به عنوان جمعبندی پای آن ارسال کردم]
طبیعتا دو پارامتر مهم درباره اینکه باید چه کار کنیم وجود دارد: یکیاش استعداد، علاقه و انگیزه درونی ماست، دیگری نیاز بیرونی و جامعه. و نتیجه نهایی باید از برآیند این دو تا استخراج شود. و علاوه بر این هر فرد هم میتواند در یک مسیر چند وجهی (با یک اولویت غالب) حرکت کند.
در حالت طبیعی، قطعا از برآیند این دو مسیرهای متنوعی در میآید و نه یک مسیر واحد؛ به جز در زمان جنگ. جنگ یک اولویت بسیار بالای بیرونی با وزن زیاد ایجاد میکند که این تعادل را به هم میزند و یک مسیر غالب بوجود میآورد. و این برای افرادی که در آن بازه زمان هستند هم از یک جهت (بهدلیل روشنتر شدن راه و انتخاب درست) امتیاز است و از جهت دیگر بهدلیل اینکه احتمالا خیلی استعدادها و فرصتهای شکوفایی دیگر را نابود میکند یک فاجعه! و این هم برمیگردد به قسمت و تقدیر. البته در شرایط داخلی کشور ما هم الان مسایل بیرونیای وجود دارد که تا حدی توازن را به هم زده و باید وارد محاسبات شود: اولی مساله اقتصاد مولد است که چه در داخل و چه از دیدگاه بینالمللی، بعد از جنگ بسیار اهمیت پیدا کرده و هنوز هم در آن درجا میزنیم، مشکلی که برای تمدنسازی باید حل شود. مساله مهم دیگر هم که تا حدی با مورد قبل (تمدن) متصل و مرتبط است، فرهنگ است. با در نظر گرفتن ضریب بیشتر برای اینها (و شاید مسایل دیگری که به ذهن من نرسیده) میشود این معادله رو حل کرد.
اما نکته نهایی اینکه: به نظر میرسد از دلایل مهم پیچیدگی عصر ما نسبت به زمان جنگ، نه عدم شفافیت شرایط بیرونی، بلکه عدم شناخت خودمان، علایقمان و استعدادهایمان باشد … .این بود انشای من! و به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است …